از وقتیکه تو نیستی مامان کم حرف میزنه.. نه که ساکت باشه ولی خبری از خندههاش نیست...
خبری از مهمونیهای آخر هفته و جشن برای برنده شدنت نیست.
بهش میگم: «چون اجی رفته توام همراهش خنده هات رفت یا نکنه قلبت رو با خودش برد و من دیگه دیده نمیشم؟»
فکر نکنی حسودم، من همونم؛ هنوزم دینام اما بابا نه... بابا میخنده و میگه که «کاریش نداشته باش ، بیشتر دلتنگ دخترش میشه.»
آره ا، بابا میخنده که عشقش رو دلتنگ نکنه اما شب که میشه میره تو کوچه، جلوی در میشینه و سیگار میکشه و سیگار میکشه و سیگار میکشه.
عشقش نمیدونه، نباید بدونه وگرنه بابا نمیتونه بازم لبخند بزنه و پنهانش کنه
وقتی ازش درباره غمش میپرسم بهم میگه "اهالیِ خونه این درد کشیدن و دود کردنش از نبودن اون نیست از غم و فشار زندگیه بابا جان"
آره، توام غم شدی. از وقتی که تو رفتی همیشه اتاقت سرده، لباسات بوی بیمارستان میده و باهام سر ناسازگاری داره ..
عروسکام همشون سر جاشونن چون دیگه کسی نیست که اونا رو با بازیگوشی قایم کنه .. از وقتی تو نیستی مامان و بابا دوتا چوبِ شکستهان، ریشهی از خاک جدا شدهان، جورابِ خیس شدهان، تیغِ کاکتوسِ توی پوست فرو رفتهان...
از وقتی رفتی آسمون هی کش میاد، آسفالت بیشتر، بارون سردرد میده صدای خوشحالی خانوادهها بیشتر.
از وقتی که رفتی همه چیز برام سخت شده یهو به خودم میام میبینم سه ساعته نشستم به خاطر بیه چیز کوچیک گریه کردم...
استاد فقط فامیلیم رو صدا میزنه یهو میزنم زیر گریه، تو کافه نشستم یکی شبیه تو پیداش میشه میزنم زیر گریه، اصلا انگار حساسیت گرفتم به نبودنت...
از وقتی که رفتی بستنی توی سرما فقط باعث میشه استخونام یخ بزنه و نمیچسبه،
ناخونام مدام جوییده میشه و کارش حتی به ناخنگیر نمیرسه چون از وقتیکه رفتی بابا اصرار داره مهاجرت کنم برم جایی که تو دوست داشتی زندگی کنی،
گفت برم و نگران مامان و خودش نباشم. ولی نمیدونم چرا این بین چشمهام همیشه خیسه، شماره عینکم بالا رفته، مشاور و روانشناس زیاد عوض کردم، رنگ مو ولی نه.
لباس زیاد عوض کردم اما رنگشونو نه. نمیدونم ؛ از وقتی که نیستی ما یادمون رفته فرقی با تو که زیر خاک خوابیدی نداریم...
از وقتی که تو رفتی، فقط خودت رو نبردی، قلب ما رو همراه خودت دفن کردی ولی نگران ما نباش؛ من، مامان، بابا، الینا... نگران ما نباش؛
ما حالمون خوب میشه اگر زمان به عقب برگرده. ما خوب میشیم هروقتکه برگردی... خوب میشیم اگر یهو زنگ درو بزنی و داد بزنی «صابخونه؟ خانم مهندست برگشتا استقبالم نمیای؟»
ما خوب میشیم؛ هروقت که تو بیای...
پ.ن: اینو برای قبله ولی چون برام خاصه گذاشتمش اینجا.
منبع چالش
- 𝑽𝒊𝒄𝒕𝒐𝒓𝒊𝒂 ❄️
- چهارشنبه ۴ مرداد ۰۲