-چرا نگفتی گم شدی؟ من گشتن بلد بودم.

+چون نمیخواستم پیدام کنی. 

-چرا؟!

+چون بعد از تمام کارایی که کردی ، وقتی باز نگاهم به چشمات میوفتاد ، تنفرم تبدیل به عشق میشد ..

چشمات باعث میشد اون تنفر از بین بره ، اون دروغات بخشیده بشن ، اون حس به قلبم برگرده ..

اون دروغات رو قبول کنم و باز راه با هم بودنمونو ادامه بدم .

   -یعنی الان نمیخوای این اتفاق بیوفته؟

   +نیوفتاده؟ دروغات بخشیده شدن ، چشمات بخشیده شدن ، تنفر باز به عشق تبدیل شده .. 

از ستاره شکایت کردم .. چون مثل چشمات ندرخشیدن برام...

از اهنگا شکایت کردم ..چون مثل صدات نوازش کننده نبودن ...

از ماه شکایت کردم .. چون زیبایی تورو برام جبران نکرد ...

از قلبم شکایت کردم .. چون تنفر رو باز تبدیل به عشق کرد...

من بدون تو گم شدم ..

و فقط تو بودی منو بلد بودی نه؟

  +و الان با دروغایی که گفتی باز چشمات همونجوری میدرخشن..

  +با دروغایی که گفتی و صداتو باهاشون الوده کردی..بازم صدات نوازش کنندس..!