تو چطور ادمی هستی؟ تو این سینه کوفتیت تپشی هست؟

تو این قفسه های سفت قلبی زندس؟

میخوای ببینی چه بلایی سرش آوردی؟ میخوای دکترشو بیارم تا بهت بگه؟

اینکه چطوری خون گریه میکرد؟ اینکه چطوری دست و پاشو میبرید تا حس کنه پسرش کنارشه؟

توی عوضی که تنها زخم براش به یادگار گذاشته بودی؟!

میدونی جسد بیجونشو از اشپزخونه جمع کردیم؟

خوب نگاه کن تو ازش بت ساختی  نگاه کن. خوب نگاه کن... خیلی خوب...
ببین چطور به خاطر کارات داره تموم میشه ..

میبینی؟ با تو ام میبینی؟

من فک میکردم اونی که بیجون افتاده رو اون تخت تویی.. هیچ میدونی چه حالی شدم؟

اما تو نبودی .. جگر گوشه خودم بود و تو مسئولش بودی

میدونی چقدر بدبختی کشیدم تا نفهمن دوباره مریض شدم؟ دوباره شکستم؟

میدونی چه شبا تا صبح بیدار موندمو بیصدا گریه کردم؟
 مگه با تو نیستم؟ چرا نگام نمیکنی؟

قاتل؟ هه .. چقدرم بهت میاد انگار این کلمه رو از روی خودت ساختن

نظرت چیه منم بکشی هوم؟ بیا اینو بگیر فرو کن تو سینه ام

من حاضرم بمیرم ولی نبینم اون زیر یه مشت خاک و سنگ ریزست اما تو راست راست جلوی چشمام داری راه میری